آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

عید قربان مبارک

  خوشا «ذی‌الحجه» روز عید قربان / شروع داستان عشق و ایمان خواهی که تو را کعبه کند استقبال / مایی و منی را به منا قربان کن .   دختر گلم عسل مامان امسال ما عید قربان خیلی خوبی داشتیم آخه مراسم جشن نامزدی دایی محسن تو این روز بود. ما صبح عید قربان مثل سالهای پیش رفیتم خونه مامان فریده آخه هر سال اونجا گوسفند قربونی می کنیم ولی امسال به خاطر شما من نتونستم زیاد جگر و چنجه بخورم آخه جگر واسه شما ضرر داره و منم تو دوران بارداری از هر چی گوشت کبابیه بدم میاد. ما تا ساعت ٢ خونه مامان فریده بودیم و بعد اومدیم خونه تا واسه جشن دایی جون آماده بشیم مراسم نامزدی از ساعت ٨ بود ولی منو بابایی چون باید کیک رو...
24 مهر 1392

عزير دل مامان روزت مبارك

  دختر گلم امروز وجودت باعث شده كه دوباره خاطرات خوب دوران كودكي خودم رو به ياد بيارم خدا رو شكر مي  كنم كه شما فرشته مهربون رو به ما هديه داد . بهترين ها رو برات آرزو مي كنم و اولين روز كودكت رو بهت تبريگ مي گم. البته در اصلاح علمي شما هنوز جنين هستي      امروز یه روز خوبه                          روز قشنگ کودک تبریک میگم بچه ها                      روز شما ...
16 مهر 1392

آماده شدن اتاق آویسا

دختر گلم سلام. امروز مامانی خیلی خوشحاله.آخه اگه خدا بخواد امروز تخت و کمد شما رو میارن. دیروزم کاغذ دیواری اتاقت نصب شد. من که خیلی ذوق کردم راستش اینجوری خیالم راحت شد که تا شما بیای کارای اتاقت تموم میشه. حالا امیدوارم از چیزایی که منو مامان جون برات خریدیم خوشت بیاد. بابا جونم صبح زحمت کشید و اتاق شما رو تمیز کرد تا اگه تخت و کمدت بیاد همه چی آماده باشه. قرار بود نصاب شرکت یاسمین ١٠ صبح برسه ولی بابا که الان زنگ زد گفته قزوینه و فکر کنم تا ساعت ١ برسه. حالا بعد اینکه اومد عکسشو می زارم. ...
5 مهر 1392

اولین مراجعه به دکتر

خانم دکتر دبیری یه چند ماهی می شد که به زنجان برگشته بود و کلینینک خودشو به اسم کلینینک تخصصی مادر و جنین افتتاح کرده بود منم قبل از اینکه باردار بشم یه بار به مطبش رفته بودم و چون خانم دکتر خوش اخلاقی بود و مطبشم تمیز بود من تصمصیم گرفتم تا اون رو به عنوان دکترم تو دوران بارداری انتخاب کنم واسه همین به محض اینکه فهمیدم خدا شما رو به ما داده با مطبش تماس گرفتم و از خانم منشی خواستم که در اولین فرصت به من وقت ویزیت بده که اونم تاریخ ٢٦ فروردین بهم وقت داد. اون روز با اشتیاق خیلی زیاد رفتم دکتر تا هر چه زودتر صدای قلب شما رو بشنوم و عکستو تو سونو ببینم که دکتر بهم ضد حال زد و گفت حالا زوده برو و یه هفته دیگه بیا تا نی نی ٧ هفته بشه...
26 ارديبهشت 1392

بهترین هدیه نوروز 92

تعطیلات نوروز٩٢ بود و منو بابایی تازه از مسافرت برگشته بودیم چند روزی بود که شک کرده بودم باردارم و دنبال یه فرصت بودم تا بابا از خونه بره بیرون و من برم تست بدم تا اگه جواب مثبت بود بابا رو سورپرایز کنم ولی برعکس همیشه که بابا منو زیاد تنها میزاره این بار مثل اینکه قصد تنها گذاشتن منو نداشت واسه همین مجبور شدم بهش بگم که می خوام برم آزمایش بدم. ١٤ فروردین بود و چون ما عید دیدنی هامون رو نرفته بودیم می خواستیم بریم خونه دایی جون مهدی. قبل رفتن به خونه دایی جون رفتیم آزمایشگاه و مسئول پذیرش گفت یه ساعت دیگه تماس بگیرید تا جوابو بهتون بگم ما هم تو این یه ساعت رفتیم خونه دایی جونو موقع برگشتن به آزمایشگاه زنگ زدیم که بهمون گفتن خدا شما رو به ...
14 فروردين 1392
1